میرسد ! شبیه لطافتی که درصدای امدن عزیزی هست . مثل لحظه ای که خاطره ای از راه میرسد . نگاه که کنی رد امدنش را همه جا میبینی از کنار هر شاخه ای که میگذری سلام معنی داری میشنوی ، صدایی شبیه سرود یک شروع از کنار ساقه ها گه میگذری در نی نی چشمهایت کودکانه شان نگاهی میبینی پر از باور آینده از کنار پنجره های روشن که میگذری نور امدنش چمشهایت را میزند بویی همه جا را گرفته است ، بوئی که شبیه انرا جائی استشمام نکرده ای بوئی شبیه قند ، شبیه ذوق ، شبیه بچگی ! بوی دستهای مادران خستگی که بر تمام خانه سایه افکنده است و شمیم تازگی را به هر اتاق ، پشت هر پرده ، عمق هر گنجه ، روی هر قالی پاشیده است و لابلای ملحفه های گلدار... انگار خاطر هیچکس ازرده نیست ، نبوده است خوب است ! هیچ کس سختی ها را به خاطر نمی اورد هیچکس به گذشته فکر نمیکند ماهی ها هر چه در دل دارند به موجهای کوچک دلخوشی سپرده اند جوجه های روشن ومعصوم همین نزدیکی ها ، دانه های کوچکی را انتظار میکشند که در دستهای من و توست جوجه هائی که مادرههای سبزشان سبزه میگذارند ، رخت میدوزند و پدرهایشان شب با دوماهی قرمز بازیگوش به خانه بر میگردند بوی بهار میآید باور میکنی ؟
نظرات شما عزیزان: